بالکن ما مشرف به خانهای قدیمی است که چند اتاق دارد. توی یکی از اتاقهایش تخت بزرگی گذاشتهاند و روی تخت پیرمردی خوابیده که بیماری صعبالعلاجی دارد. در خانه، دختر جوانی زندگی میکند که موهای زیبایی دارد و معمولاً پیراهن گلگلی میپوشد. دختر هر روز چندین بار صورت پدرش را با حوله پاک میکند؛ به زور در دهانش آب میریزد؛ شلنگهایی را که از بینی پدرش به دستگاه وصل شده چک میکند؛ با همهی لاغریاش، تن پدر را به زور روی تخت بالا و پایین میکشد یا به چپ و راست میخواباند؛ بعد از تمام شدن همهی این کارها روی صندلی کنار تخت مینشیند، زل میزند به پدر و نفسهای عمیق آهمانند میکشد. بالکن خانهی ما مشرف به دلی بزرگ، غمی بزرگتر و امیدی به کوچکی و نامفهومیِ صدای سرفههای پیرمرد است.
تخت ,روی ,زور ,میکند؛ ,پدرش ,دختر ,روی تخت ,مشرف به ,به زور ,ما مشرف ,از تمام
درباره این سایت