محل تبلیغات شما

راهنمایی یا دبیرستان که بودیم، توی کتاب‌های درسی‌مان داستانی داشتیم از پسری که هیچ‌وقت انشا نمی‌نوشت اما همیشه از روی دفتر خالی، چنان انشایی می‌خواند که آب از لب و لوچه‌ی معلم و هم‌کلاسی‌هایش راه می‌افتاد. حالا توی کلاسم همچین شاگردی دارم. هیچ‌وقت تمرین‌هایش را نمی‌نویسد و از آن‌جایی که فکر می‌کند معلم‌ها هم می‌توانند نادان و کم‌فهم باشند، دفترش را تا حدی که مثلاً صفحه‌اش دیده نشود جلویش باز می‌کند، بعد شروع می‌کند به خواندن. یکی دو بار خواستم مچش را بگیرم، دلم نیامد. برای اینکه حساب کار دستش بیاید و بداند من از آن معلم‌ها نیستم، سر کلاس تمرین دادم و خطاب به بچه‌ها گفتم: شفاهی قبول نیست. حتماً بنویسید. چون اینجا کلاس نویسندگی است، نه کلاس داستان‌گویی» در واقع به در گفتم که دیوار بشنود. بعد هم بلند شدم و در کلاس قدم زدم تا نوشتنشان تمام شود. خوشبختانه او هم داشت می‌نوشت اما در کمال تعجب موقع نوبتش، صفحه‌ی نوشته‌شده را ورق زد و شروع کرد به خواندن از روی یک صفحه‌ی سفید. لعنتیِ نُه ساله آنقدر هم خوب و بدون تُپُق خواند که اصلاً ماندم چه گیری بدهم! کارش همین است، هروقت می‌پرسم تمرین‌های جلسه‌ی قبل را نوشته‌اید یا نه، بلندتر از همه می‌گوید بله؛ همیشه اولین نفر داوطلب می‌شود برای خواندن؛ همیشه هم بهترین متن‌ها را می‌خواند. این‌جور وقت‌ها خنده‌ام می‌گیرد و توی دلم می‌گویم: عجب جونوری هستی تو!» البته سوتفاهم نشود، منظورم آن دسته جانورانی است که می‌آیند توی دل آدم می‌نشینند و از قضا نیش هم نمی‌زنند!

تاریخچه‌ی قلم‌باف‌شدن یک نیکولای آبی

ترشی به سبک پری خانم

از زاویه‌ی دید من و بوته‌های فلفلِ خانگی

هم ,کلاس ,توی ,صفحه‌ی ,می‌خواند ,می‌کند ,به خواندن ,کلاس نویسندگی ,و از ,از روی ,ساله آنقدر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

متلب پروزه